سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نهانخانه جان

[نوشته ی رمز دار]  


+ تاریخ سه شنبه 94/2/29ساعت 9:9 عصر نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر

بیا با هم ببافیم ... من دل شورگی ها را تو آرامش را  

 

حل میشود سختی های درونم 

در حرارت ِ دستانت 

***

زلال میشوم و فرو می چکم 

بر وسعت بی انتهای قلبت 

***

در گیرم میشوی 

در گیرت میشوم 

***

ساده نیست اما 

تو اتفاق می شوی 

و ... 

من دچارت میشوم 

***

باز شب 

باز پنجره های پر از حرف ِ شهر 

باز معدود عابرانی که بسیار خسته اند 

و باز 

می لغزد بی وقفه احساسم 

بر گونه ی مهتابی ِ ماه 

***

و تو هرگز 

حتی نمیپنداری !!!

که امشب 

هم نشین است 

چه آشوبی با دل ِ من 

.

.

.

مریم جاوید 



برچسب‌ها:
آشوب شعر عشق ادبی
+ تاریخ پنج شنبه 94/2/24ساعت 11:52 عصر نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر

پریشان است ،

                     دلی که در گیرتوست .

زیاد به چشمم می آید 

این روزها 

روزنه ی عمیق اندوهم !!!

تکرار کنان میپرسد 

حس قابل ِ لمس ِ درونم ...

مدام از من 

که چرا باید 

 فرو بچکم از نگاهت 

مثل شبنم ِ تشنه ای

از اندام نازک یک برگ 

و چرا باید 

من باشم 

فقط  نگران ِ شقایق ها 

تو باشی 

فقط در گیر ِ من 

؟؟؟؟

پرسه میزند آرام 

آسیب نمیزند

نه به  جان داری  و نه به بی جانی 

اما

افسار گریخته است 

این روزها

دلم ... 

 .

.

.

مریم جاوید 

 

 

 

 



برچسب‌ها:
پریشانی شعر نو شاعر غم گین عشق
+ تاریخ چهارشنبه 94/2/23ساعت 1:55 عصر نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر

یک عالم مُـــــــــــردن !!! 

 

یک  وقت هایی  میشود 

از روزنه ای که شبیه پنجره ی اتاقت هست 

دلت هوایی شود و بخواهی ..

بال داشته باشی و بروی 

آنقدر بروی که همه بودنت را فراموش کنند 

 شبیه  درختی شده ام

که ریشه هایش خسته از خاک شده اند

.

.

هوای 

رها شدن 

دارم 

ای زندگی 

.

.

.

هی ... 

زندگی اسارت شیرینی است

اما ..

گاهی دلت هوای مُـــــــــــردن میکند 

نه مُـــــــــــردن به معنای عام 

مُـــــــــــردن یعنی اینکه 

یک جای دنج دنیا ته ِ ته دنیا  تک و تنها بی فکر ِ بی فکر 

پر از لحظه های آروم 

بنشینی در تراس ِ جهان

و یک فنجان دم کرده ی بهار نارنج بنوشی !!! 

آری ...

به دید من

فارغ از دنیا شدن مُـــــــــــردن است و این مُـــــــــــردن بسیار زیباست ...

ای خودم جان

دلم مُـــــــــــردن میخواهد ... حواست هست ؟؟!! 

مریم جاوید 



برچسب‌ها:
مردن مرگ دل عشق ادبی هنری عاشقانه
+ تاریخ چهارشنبه 94/2/9ساعت 11:35 عصر نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر

عکس خاص و هنری

گیجی مطلق

.

.

.

سکوت مثل یک چارقد کهنه و خاک گرفته پیچیده بود دور تا دور ، کنج به کنج ِ از ستون تا سقف از عرش

تا فرش ِ خانه ؛ زمستان نبود . مطمئنمزمستان نبود . شاید پاییز شاید بهار و شاید هم اردی بهشت بود . 

آن وقت سال ، شال گردن دور گردن ِ من چه میکرد نمیدانم . اما خوب بود که بود  . سرد بود و من

بدون اینکه به شال دست بزنم خودش دور گردنم محکم شد . 

از حال و پذیرایی گذشتم .

از راه رو های سرد و تاریک گذشتم .

انگار هزار سال بود که  کسی در خانه طعم زیستن را نچشیده بود و این عجیب بود . 

رسیدم به یک در چوبی که شک ندارم صاحب ِ اتاقش پشت این در بسته هزاران حرف ِ نگفته

خاطره ی به ثمر نرسیده و بغض های عمیق داشتهاست . 

حدس زدن جرم نیست حتی گناه هم نیست  و  من همه ی حس های صاحب ِ  اتاق را حدس زدم . 

در اتاق را بازکردم و وارد شدم . در را نبستم اما پشت سرم در بسته شد و من در اتاق تنها و

شال گردن باز بی اختیار دور گردنم محکم تر شد . 

صندلی چوبی ، تخت چوبی ، میز چوبی و ...

چرا همه چیز چوبی بود ؟! چرا صاحب اتاق تا این اندازه چوب را دوست داشت ؟! 

چوب ! بهترین حس ممکن را میتواند به هر کسی بدهد اما ترسناک است . آری چوب

ترسناک است . نمیشود با یک دنیا آسودگی به چوب تکیهکرد و آرام شد . 

چوب  شعله ور که بشود نیست میشود .تنها میگذارد و برایش مهم نیست که صاحبش شاید دل تنگ شود . 

ای وای امان از این شال گردن باز محکم تر قبل میشود . 

.

چنگ می اندازم به گردنم و تازه میفهمم اشتباه کردم و شال گردنی در کار نبوده پس این همه

خلق ِ تنگ از چیست  و باز نمیدانم . 

خسته ام ... 

بی اجازه از صاحب اتاق می خواهم روی تخت چوبی اش بخوابم .

از صدای فنر ِ تشک تازه فهمیدم که خیلی وقت است انگار خوابیدم .خیلی وقت ...

چشم هایم را میبندم و باز میکنم و دیگر در اتاق چوبی نیستم .

و باز چشم هایم را باز و بسته میکنم .و دیگر در اتاق چوبی من نیستم . 

 خواب بودم یا تازه دارم به خواب میروم .  نمیدانم .

خواب دیدم و یا تازه میخواهم خواب ببینم . نمیدانم .

تنها فهمیدم  که هنوز هستم ...

مریم جاوید 

 



برچسب‌ها:
داستان کوتاه تخیلی ادبی هنری عاشقانه
+ تاریخ سه شنبه 94/2/8ساعت 6:10 عصر نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر

 

 

.............................................................................. 

یک توهم خیلی شیرین است 
تو بنشینی و من هزار سال نگاهت کنم

...............................................................................

موج گرفته است

باز موهای من 

شوق ِ غرق شدن گرفته است 

باز دستان ِ تو

 

گرم است یا سرد 

من نمیفهمم 

وقتی که با تو

من چای مینوشم 


تلخ است چای من

مهم نیست جان ِ من 

قدر ی نگاهت را 

 هم بزن در فنجان ِ من 


 به هوای شال ِ آبی 

 پوشیده ای باز پیراهن آبی 

تو بخواه فقط با نگاهت  

تا  بپوشانم  تن ِ دنیا را آبی 


مریم جاوید 



برچسب‌ها:
عاشقانه شعرنو توهم شیرین چای تلخ آبی نگاه
+ تاریخ سه شنبه 94/2/8ساعت 3:31 عصر نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر